هر روز که می گذرد دستخط ام بهتر از قبل می شود
اما دست نوشته هایم هر روز که می گذرد...!
و دست هایم هر روز سنگین تر!
آن قدر سنگین که سخت بالا می روند برای تمنا...نه دستهایم آنقدر سنگین شده اند که دیگر تمنا نمی کنند،فقط گاهی می خواهند!!!دستهایم سنگین اما خالی شده اند ،هیچ در بساطشان فراوان است ...
دستهایم اما ...هنوز می تپند ،هنوز ضربان دارند ،فقط کمی کم سو و کم جان شده اند !
می توانم ...یا شاید دوست دارم که بتوانم !دوباره نور را ،عشق را ،و امید را به دستانم برگردانم.می خواهم که خدا را به دستانم برگردانم ...دستانم هنوز ضربان دارند ،من صدای تپششان را احساس می کنم
یاد ش به خیر...عزیزی می گفت: به جای قلب ،دستها باید ضربان داشته باشند ...!
پ.ن :امتحانات که تمام می شوند ،آن قدر کتاب نخوانده و کار نکرده دارم که بیشتر از ایام امتحانات می خوانم و کار می کنم!تصمیم گیری سختی در پیش رو دارم !لطفا دعا کنید...
تو می تونی!
دکتر جان....
سبک می شه....
سلام
یه نفر نیازمند دعای شماست
با خواندن یک جزء از قرآن مجید
و نیت برای شفا یافتنش
خودتون رو سهیم کنید
تو این کار خیر
منتظریم
یا علی
در ضمن
با نوشتن این مطلب تو نظرات دوستان وبلاگی
سهمتون رو بیشتر کنین
www.nargesemast.blogfa.com